برای اونایی که دارن دلنوشته هامو میخونن اول یه سلام داغ میفرستم؛بعدشم میگم این حروف و کلمات یه زمانی تو ذهن من یه جور دیگه نقش میبست.تو یه دورانی جرأت کردم رو کاغذ بیارمشون،اون وقت شدن شعر و ترانه؛ترانه های من.یه زمانی هم یه داستان کوتاه نوشتم اما عمر این دوران کوتاه بود.واسه یه مشکل روحی که برام پیش اومد قاطی کردم داستانمو سوزوندم،دفتر شعرمم پاره کردم.من موندم و یه مشت خاطره پاره پاره؛واسم مهم نبود الانم زیاد مهم نیست؛اما چند وقت بعدش یه چند تا از چرک نویسامو لای کتابای قدیمیم پیدا کردم.شاید یکی دو تاشو اینجا بذارم.اگه خوندید خوشحال میشم نظرتونم بگید.
نویسنده: اشک آسمون(چهارشنبه 88/4/3 ساعت 4:27 عصر)